جمعه , ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

داستان

توهم یک مرد (طنز) | داستان های خنده دار

توهم یک مرد (طنز) | داستان های خنده دار ۴uFun.ir مَردی , شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال اطرف اردبیل، جای این که از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت؛ جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه! این‌طوری تعریف می‌کنه: من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی، ٢٠کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هر کاری کردم روشن نمیشد. وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت. اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه می‌بینم، نه از موتور ماشین …

ادامه نوشته »

داستان چهار شمع | داستان های آموزنده

داستان چهار شمع | داستان های آموزنده   ۴ufun.ir   رسم است که در ایام کریسمس و در واقع آخرین ماه از سال میلادی چهار شمع روشن می نمایند ، هر شمع یک هفته می سوزد و به این ترتیب تا پایان ماه هر چهار شمع می سوزند ، شمع ها نیز برای خود داستانی دارند . امیدواریم با خواندن این داستان امید در قلب تان ریشه دواند .شمع ها به آرامی می سوختند ، فضا به قدری آرام بود که می توانستی صحبت های آن ها را بشنوی .اولی گفت : من صلح هستم ! با وجود این هیچ …

ادامه نوشته »

داستان کوتاه وصیت نامه مرد خسیس و تعهد همسر

داستان کوتاه وصیت نامه مرد خسیس و تعهد همسر ۴ufun.ir روزی مرد خسیسی که تمام عمرش را صرف مال اندوزی کرده بود و پول و داریی زیادی جمع کرده بود، قبل از مرگ به زنش گفت: من می خواهم تمامی اموالم را به آن دنیا ببرم .او از زنش قول گرفت که تمامی پول هایش را به همراهش در تابوت دفن کند.زن نیز قول داد که چنین کند.چند روز بعد مرد خسیس دار فانی را وداع کرد. زن نیز قول داد که چنین کند. وقتی ماموران کفن و دفن مراسم مخصوص را بجا آوردند و می خواستند تابوت مرد را …

ادامه نوشته »

داستان کوتاه آبجی کوچیکه دوست دارم

داستان کوتاه آبجی کوچیکه دوست دارم ۴ufun.ir کلید را در قفل چرخاندم وارد خانه شدم. بابا در آستانه در منتظرم بود خندان گفت: سیما یا خودت حدس بزن کی اومده یا یه مژدگونی درست حسابی بده من بگم. با جیغ گفتم: خاله اینا. بابام به علامت نفی سرش را تکان داد. با ظاهر شدن تینا در پشت پدرم خنده از لبانم غیب شد. مثل همیشه شاد شنگول جلو آمد، مرا محکم در آغوشش گرفت و غرق بوسه کرد. ولی من مثل مجسمه خشکم زده بود، تینا گفت: بابا اگه می دونستم آبجی بزرگه از دیدنم اینقدر شوکه میشه نصفه نصفه …

ادامه نوشته »

داستان آموزنده درخشش کاذب

داستان آموزند درخشش کاذب   ۴ufun.ir     یک روز صبح به همراه یکی از دوستان آرژانتینی ام در بیابان ” موجاوه ” قدم می زدیم که چیزی را دیدیم که در افق می درخشید . هرچند مقصود ما رفتن به یک ” دره ” بود ، برای دیدن آنچه آن درخشش را از خود باز می تاباند ، مسیر خود را تغییر دادیم . تقریباً یک ساعت در زیر خورشیدی که مدام گرم تر می شد راه رفتیم و تنها هنگامی که به آن رسیدیم توانستیم کشف کنیم که چیست . یک بطری نوشابه خالی بود و غبار صحرایی …

ادامه نوشته »

داستان کوتاه پیرمرد فقیر و گردن بند

داستان کوتاه پیرمرد فقیر و گردن بند   ۴ufun.ir        روزی پیرمردی فقیر و گرسنه، نزد پیامبر اکرم (ص) آمد و درخواست کمک کرد. پیامبر فرمود: اکنون چیزی ندارم ولی «راهنمای خیر چون انجام دهنده آن است»، پس او را به منزل حضرت فاطمه (س) راهنمایی کرد.  پیرمرد به سمت خانه حضرت زهرا (س) رفت و از ایشان کمک خواست. حضرت زهرا (س) فرمود: ما نیز اکنون در خانه چیزی نداریم. اما گردن ‏بندی را که دختر حمزه بن عبدالمطّلب به او هدیه کرده بود از گردن باز کرد و به پیرمرد فقیر داد. مرد فقیر، گردن ‏بند …

ادامه نوشته »

داستان آموزنده کشاورز و ساعتش

داستان آموزنده کشاورز و ساعتش ۴ufun.ir روزی کشاورزی متوجّه شد ساعتش را در انبار علوفه گم کرده است. ساعتی معمولی امّا با خاطره ای از گذشته و ارزشی عاطفی بود. بعد از آن که در میان علوفه بسیار جستجو کرد و آن را نیافت از گروهی کودکان که در بیرون انبار مشغول بازی بودند مدد خواست و وعده داد که هر کسی آن را پیدا کند جایزه ای دریافت نماید. کودکان به محض این که موضوع جایزه مطرح شد به درون انبار هجوم آوردند و تمامی کپّه های علف و یونجه را گشتند امّا باز هم ساعت پیدا نشد. کودکان …

ادامه نوشته »

داستان کوتاه و آموزنده راز موفقیت دونده المپیک

داستان کوتاه و آموزنده راز موفقیت دونده المپیک   www.4uFun.ir در یک رقابت المپیک، ورزشکارای زیادی از کشورهای مختلف جهان حضور داشتند. در این میدون بزرگ، هر رشته ای ورزشکارا و قهرمانهای خاص خودشو داشت که اومده بودند با به نمایش گذاشتن قدرتشون، پرچم کشورشونو روی سکوی قهرمانی بالا ببرند. اما تماشایی ترین رشته ورزشی در این رقابتا، مسابقات دوی سرعت بود که از همه بیشتر طرفدار و تماشاگر داشت. و تمام رسانه ها و تلویزیونای جهان، بیشتر از هر مسابقه دیگه ای، این رشته پرهیجانو تعقیب می کردند. در دوی سرعت صد متر و دویست متر و امدادی المپیک، …

ادامه نوشته »

داستان عاشقانه: عشق تا پای جان

داستان عاشقانه: عشق تا پای جان ۴uFun.ir روزی مرد ثروتمندی همراه دخترش مقدار زیادی شیرینی و خوردنی به مدرسه شیوانا آورد و گفت اینها هدایای ازدواج تنها دختر او با پسر جوان و بیکاری از یک خانواده فقیر است. شیوانا پرسید: چگونه این دو نفر با دو سطح زندگی متفاوت با همدیگر وصلت کرده اند؟ مرد ثروتمند پاسخ داد: این پسر شیفته‌ی دخترم است و برای ازدواج با او خودش را عاشق و دلداده نشان داده و به همین دلیل دل دخترم را ربوده است. درحالی که پسر یکی از دوستانم، هم نجیب است و هم عاقل، با اصرار می‌خواهد …

ادامه نوشته »

هنگامی که خداوند سکوت را آفرید …

هنگامی که خداوند سکوت را آفرید … www.4uFun.ir سکوت، یعنی گفتن در نگفتن، یعنی مقابله با شهوت رام نشدنی حرف، یعنی تمرین برگشتن به دوران جنینی و شنیدن انحصاری لالائی قلبِ مادر در تنهائی محض…   سکوت در مکالمه تلفنی، یعنی تردید یا مزاحمت، یا شرم. هر سکوتی، سرشار از ناگفته ها نیست، بعضی وقت ها، سرشار از خجالتِ گفته هاست. موسیقی، یعنی سکوت بعلاوه سکوت های شکسته شده ی موزون. سکوتِ آرام کتابخانه، یعنی رعد و غرش نهفته ی تمامِ حرف های فشرده ی عالم، در پیش از این. سکوتِ شاهد، یعنی شهادتِ دروغ، موقع خواب و استراحت و …

ادامه نوشته »